‏نمایش پست‌ها با برچسب اجتماعی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اجتماعی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

اژدهای هفت سر


بعد از سقوط طالبان و تشکیل دولت جدید در اثر تلاش های جامعه بین المللی و ایالات متحده امریکا؛ مفاهیم تازه ی نیز همگام با آنها وارد افغانستان گردید. این مفاهیم تازه وارد به زودی بصورت گسترده ای میان مردم افغانستان کورکورانه و بدون بستر سازی مناسب اجتماعی تبلیغ گردید.
مفاهیم چون حقوق بشر، حقوق اقلیت ها، حقوق زن ، دموکراسی و عدالت از جمله ی این مفاهیم بودند. مردم افغانستان برای دست یافتن به آرزوهای همیشه سرکوب شده ی شان برای زندگی بهتر و آرام تر از تمام آنچه جامعه جهانی پیشکش شان کرد به گرمی استقبال کردند.  روند رسیدن به آینده بهتر  از نگاه مادی و اقتصادی در اوایل برای مردم افغانستان بصورت نسبی امیدوار کننده بود؛ اما آرزوی های ستمدیدگان و بازماندگان قتل عام از همان روزهای اول اتحاد جنایتکاران جنگی با نیکتایی داران از غرب برگشته به یأس شدیدی مبدل شد.
اما اکنون با گذشت ده سال از آن اتحاد تمام آرزوهای این مردم به یأس کشنده و فاجعه باری مبدل گشته است؛ پسرانی که آن روز به امید ساختن آینده ی بهتر و روشنتر به مکتب رفتند امروز برای یافتن لقمه نانی برای خود و خانواده گرسنه اش به کام نهنگان اوقیانوس آرام میروند، دخترانی که برقع شان را پاره کردند و رؤیاهای عشقهای رنگین را در سر پروراندند امروز در سیاه چال های خانه های همان زور مندان سابق ناخن دست و پای شان کشیده می شود، مردانی که تفنگ های شان را با دستان خسته و زخمی به این دولت دادند امروز توسط دزدان و رهزنان دست پرورده ی این دولت در سرکار، مسافرت و خواب با شکم گرسنه و دل پر تشویش با خونسردی سربریده می شوند، زنانی که آنروز برقع را پس زده و می خواستند وارد اجتماعی شوند که هرگز در آن انسان به حساب نیامده بودند امروز طوری مسخ و مسخره شده اند که با تلخکامی تمام شوق و سلیقه و قابلیت هایشان را از دست داده اند.
اکنون، اما این مردم مانده است  کوه یخ تمام آرزوهای شان در شب سرد و سیاه آستانه ظهور مجدد طالبان؛ برای این مردم این حکومت و این کرزی اژدهای هفت سری شد که تمام توان و نیروی موجود و آرزوها و امیدهای آینده شان را خورد.

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

متاسفانه شکنجه توسط پولیس صد در صد واقعیت دارد!!!


سه روز پیش؛ زمان که  گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر در مورد شکنجه ی بازداشت شدگان در بازداشتگاه های پولیس را خواندم؛ خاطره ام از بازداشت شدن توسط ماءموران وابسته به ریاست امنیت ملی و شکنجه توسط ماموران پولیس کابل(حوزه ششم امنیتی)، دو شب پیش از روز برگزاری انتخابات پارلمانی1389 در ذهنم تازه شد.
دوشب پیش از روز برگزاری اتنخابات پارلمانی 1389 من و یکی از دوستانم که به شدت از نصب پوسترهای به نام شورای علمای شیعه ی افغانستان که حاوی تصاویر نامزدان مزدور ایران و عروسکهای دست شیخ اصف محسنی بود عصبانی شدیم و تصمیم گرفتیم تا آنهارا- پیش از آن که مردم فریب این دجال کثیف را بخورند- پاره کنیم ، بدین منظور ساعت ده ونیم  شب دوچرخه های مان را سوار شدیم و آمدیم پوستری  که در چهارراهی پل سرخ نصب شده بود را پاره کرده و بر ترک دوچرخه(بایسکل) بسته راهی پل سوخته شدیم تا پوستری که در آنجاو پوسترهای دیگری را که  در امتداد جاده ی بابا مزاری(ره) نصب شده بود پاره کنیم، متاسفانه بعد از پاره کردن پوستر که میخواستیم به طرف برچی حرکت کنیم؛ به دست ماءموران امنیت ملی افتادیم و به اصطلاح شدیم بازداشت. ماءموران امنیت ملی مارا به حوزه ی ششم امنیتی پولیس تحویل دادند تا ادامه ی ماجرا را آنها پیگیری کنند.
بعد از لحظاتی که به حوزه  ششم امنیتی پولیس تحویل داده شدیم؛ دو ماءمور که متخصص شکنجه بودند داخل اتاق که مارا در آن انداخته بودند شد و به محض وارد شدن مارا در اتاقهای جداگانه بردند. ماءمور از من انگیزه ی کار و محرک ما را پرسید. پس از آن که من صادقانه برایش موضوع فریبکاری و تحمیق مردم ما توسط ایرانی ها و شیخ آصف را برایش مطرح کردم؛ چشمانش را ابلق کرد وبا صدای آمرانه و وحشتناکی دو سرباز پولیس را صدا کرد. سربازان پولیس به محض وارد شدن به اتاق  پاهایم را توسط تسمه ای بسته و از دو طرف محکم گرفتند و ماءموربازجو با سیم تاب داده ی آب گرمکن با تمام قوت بر کف پاهایم کوبید. نتوانستم تمام ضربه های را که بر کف پاهایم فرود آمد حساب کنم –فقط تا 27 ضربه را توانستم حساب کنم – چون در ضربه های آخر از حال رفته بودم. آنها پس شلاق زدن برای اینکه اثر شکنجه را از پاهای ما  گم و از آبله زدن جلوگیری کنند؛ برکف دهلیز آب سرد پاشیدند و مارا وادار به قدم زدن روی دهلیز کردند، و بعد از آن دست هریک ما را به پایه های میز دست بند زدند وما روی همان دهلیز سرد و آب پاشیده شده- درعین حال  پکه را که در بالای سر ما قرار داشت نیز روشن کردند- خوابیدیم؛ نه خواب مان نه برد – شب را بیدار سحر کردیم چون سیمان دهلیز و هوا خیلی سرد بود و از فرش و بالش نیز خبری نبود ما تمام شب را لرزیدیم و قصه کردیم. فردای آن شب ساعت هفت شام دوستان دگر که از گرفتاری ما با خبر شده بودند با دادن سه هزار افغانی رشوه مارا آزاد کردند در حالی که تمام روز را گرسنه بیگاه کرده بودیم.
این شکنجه و رشوه خواری درحالی بود که من هفده ساله و دوستم هیجده ساله بود و به جز از پاره کردن دو پوستر مزدوران ایرانی و پابوسان دست آموخته ی  شیخ آصف کاری دیگری نکرده بودیم.