۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

  نوار کَسِت و یک عمر حسرت

مقاله ای با عنوان "پنجاه سالگی نوار کاست؛ روزگار سپری شده مردم سالخورده" بر سایت بی بی سی فارسی به نشر رسیده است. آنچه در این مقاله گفته شده را خود بخوانید و لودگی خواهد که من درباره مقاله جمله ای بنویسم. آنچه من میخواهم بگویم این است که این روزها سخت حسرت "نوار کاست و تیپ" در دلم تازه شده است. این نوشته سایت بی بی این حسرت را فروزان-تر کرد.
سخت عاشق نوار کاست و تیپ جیبی بودم. اما هیچگاهی پول کافی برای خریدن آن، تا زمان که رونق داشت، به دستم نیامد. شاید بی-جرئتی خودم عامل عمده بود. پسر کاکایم که جرئت داشت، پول خریدن یک تیپ و چندتا نوار کاست را راحت از جیب پدرش می دزدید. من اما جرئت نداشتم از جیب کاکایم پول بدزدم. پدرم دو سال بعد یا یک سال بعد یکبار به خانه می آمد، آنهم با هیبت و عظمت یک قومندان واقعی. من به ندرت جرئت میکردم پیشش بروم. وقتی میدیدمش، پنهان می شدم. با چنان وضعی، چطور میتوانستم پول بدزدم و تیپ و نوار کست بخرم.
تنها راهی ممکن برای شنیدن موسیقی و دمبوره، شنیدن رادیو هزارگی بود که از کویته پخش میشد. ما در خانه رادیو هم نداشتیم. همسایه ما بومان رادیو داشت. هر شام خُرد و بزرگ جمع می شدند پیش خانه بومان. من نیز یکی از کسانی بودم که پیش خانه بومان کعبه ی مقصودم شده بود. کارها تعطیل میشد. خیلی وقت به این دلیل که همه به رادیو هزارگی گوش میدادند، رمه-ی بز و گوسفند تمام کِشت و سبزی و درخت مردم راپایمال میکرد و باعث میشد نزاعها برخیزد.
با آن همه قحطی و کم-پیدایی تیپ و نوار کست، ملاها، با آنکه نمی توانستند کاری کنند، همه پیخ و پیچ میکردند که دمبوره گوش نکنید؛ در روز رستاخیز گوشهای تان کر میشود و نمی توانید صور اسرافیل و نغمه پرندگان بهشتی را بشنوید.
اما به زودی این وضع تغییر کرد. داوود سرخوش این وضع را تغییر داد. آهنگهای او همچون خون در رگ رگ افراد جامعه جاری می شد. هر قدر سربازان حزب وحدت از مزار و بامیان بیشتر برگشتند، تیپ جیبی و نوار کستِ آهنگهای سرخوش بیشتر شد. ظاهر وندی که از جبهه مزار برگشته بود، اولین کسی بود که تیپ جیبی اش را به من نشان داد و من چند آهنگ انقلابی سرخوش را از تیپ او شنیدم. دیگر خبری از محکومیت دمبوره و دشنام دمبوره نواز نبود.
راستش، دمبوره و هر نوع موسیقی که از تیپ شنیده میشد، بسیار با عظمت و باقدر بود. نوار کست آسان به دست نمی آمد. با وجود آسیب-پذیر بودن، آسان هم از دست نمی رفت. هر کس، هر نوار کست را نمی خرید.
فکر میکنم با گسترش امکانات و ابزارهای ارتباط و انتقال صدا و تصویر، به ویژه موبایل، موسیقی و دمبوره کمی بی قدر شد. MP3 تا حدی خوب است؛ اما موبایل واقعن موسیقی را به مسخره-گی برده است. در اینجا نیز اعتراف کنم که تاهنوز، موبایلی که بتوان در آن صدا و تصویر شنید و دید، ندارم.برای این یکی، اما، حسرت نخورده ام.
این روزها همزمان با شدت یافتن حس نوستالژیک ام نسبت به نوار کست، داوود سرخوش بخاطر اجرای کنسرت به استرالیا سفر کرد. تمام دوستان از بدبختی شان نالیدند و از اینکه چرا مثل دیگر هم-سن و -سالهای شان تا هنوز نرفته اند استرالیا. مثل تمام دوستانم، از اینکه تا هنوز به آرزوی دیدن داوود سرخوش بسر میبرم حس بدی دارم. آخر چرا آدم تا بیرون از کشورش نرود، نتواند محبوب ترین هنرمندش را ببیند؟ دوست نازنین و دردمندم، شریفی سحر Ali Sharifisahar قرار از دست داد و در اوج بی-قراری اش دو نامه برای سرخوش نوشت. از طریق ایمیل فرستاد به یکی از دوستانش تا به سرخوش برساند؛ سرخوش آنرا بخواند و بداند که یکی از بزرگترین آرزوی جوانان مثل سحر دیدار سرخوش است. کوشش خواهیم کرد، نامه های سحر را در هفته نامه روز هشتم چاپ و نشر کنیم.
آها... برگردم به خودم. با آنکه وضع تغییر کرد، من صاحب تیپ نشدم. اما همیشه میتوانستم آهنگهای سرخوش و هر آهنگ دیگر را از تیپ دیگرا ن بشنوم.
ماه پیش تصمیم داشتم تیپ بخرم تا هر وقت دلم شوق کرد، به دمبوره گوش بدهم. اما پیش از تیپ خریدن، صاحب خانه کله اش را از در پیش کرد و کرایه اتاق خواست. باز هم تیپ خریدن ماند. با دوستان صحبت کردم، توصیه کردند از خیر تیپ بگذرم؛ چون حالا کست پیدا کردن بازهم دشوار شده است.
من از کودکی تا همین چند روز پیش همیشه در حسرت تیپ بسر برده ام. سوالی که در ذهنم حل نمی شود، این است که چرا همیشه درحسرت بسر می بریم. یقینا هزارهای دیگر نیز همیشه در حسرت بسر می برند. آنهم در حسرت چیزهای خیلی اندک. راستش تا کی میشود در حسرت بسر برد؟ در حسرت کتاب، کمپیوتر، کمره، کفش یا حتا یک قلم خوب!