۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

متاسفانه شکنجه توسط پولیس صد در صد واقعیت دارد!!!


سه روز پیش؛ زمان که  گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر در مورد شکنجه ی بازداشت شدگان در بازداشتگاه های پولیس را خواندم؛ خاطره ام از بازداشت شدن توسط ماءموران وابسته به ریاست امنیت ملی و شکنجه توسط ماموران پولیس کابل(حوزه ششم امنیتی)، دو شب پیش از روز برگزاری انتخابات پارلمانی1389 در ذهنم تازه شد.
دوشب پیش از روز برگزاری اتنخابات پارلمانی 1389 من و یکی از دوستانم که به شدت از نصب پوسترهای به نام شورای علمای شیعه ی افغانستان که حاوی تصاویر نامزدان مزدور ایران و عروسکهای دست شیخ اصف محسنی بود عصبانی شدیم و تصمیم گرفتیم تا آنهارا- پیش از آن که مردم فریب این دجال کثیف را بخورند- پاره کنیم ، بدین منظور ساعت ده ونیم  شب دوچرخه های مان را سوار شدیم و آمدیم پوستری  که در چهارراهی پل سرخ نصب شده بود را پاره کرده و بر ترک دوچرخه(بایسکل) بسته راهی پل سوخته شدیم تا پوستری که در آنجاو پوسترهای دیگری را که  در امتداد جاده ی بابا مزاری(ره) نصب شده بود پاره کنیم، متاسفانه بعد از پاره کردن پوستر که میخواستیم به طرف برچی حرکت کنیم؛ به دست ماءموران امنیت ملی افتادیم و به اصطلاح شدیم بازداشت. ماءموران امنیت ملی مارا به حوزه ی ششم امنیتی پولیس تحویل دادند تا ادامه ی ماجرا را آنها پیگیری کنند.
بعد از لحظاتی که به حوزه  ششم امنیتی پولیس تحویل داده شدیم؛ دو ماءمور که متخصص شکنجه بودند داخل اتاق که مارا در آن انداخته بودند شد و به محض وارد شدن مارا در اتاقهای جداگانه بردند. ماءمور از من انگیزه ی کار و محرک ما را پرسید. پس از آن که من صادقانه برایش موضوع فریبکاری و تحمیق مردم ما توسط ایرانی ها و شیخ آصف را برایش مطرح کردم؛ چشمانش را ابلق کرد وبا صدای آمرانه و وحشتناکی دو سرباز پولیس را صدا کرد. سربازان پولیس به محض وارد شدن به اتاق  پاهایم را توسط تسمه ای بسته و از دو طرف محکم گرفتند و ماءموربازجو با سیم تاب داده ی آب گرمکن با تمام قوت بر کف پاهایم کوبید. نتوانستم تمام ضربه های را که بر کف پاهایم فرود آمد حساب کنم –فقط تا 27 ضربه را توانستم حساب کنم – چون در ضربه های آخر از حال رفته بودم. آنها پس شلاق زدن برای اینکه اثر شکنجه را از پاهای ما  گم و از آبله زدن جلوگیری کنند؛ برکف دهلیز آب سرد پاشیدند و مارا وادار به قدم زدن روی دهلیز کردند، و بعد از آن دست هریک ما را به پایه های میز دست بند زدند وما روی همان دهلیز سرد و آب پاشیده شده- درعین حال  پکه را که در بالای سر ما قرار داشت نیز روشن کردند- خوابیدیم؛ نه خواب مان نه برد – شب را بیدار سحر کردیم چون سیمان دهلیز و هوا خیلی سرد بود و از فرش و بالش نیز خبری نبود ما تمام شب را لرزیدیم و قصه کردیم. فردای آن شب ساعت هفت شام دوستان دگر که از گرفتاری ما با خبر شده بودند با دادن سه هزار افغانی رشوه مارا آزاد کردند در حالی که تمام روز را گرسنه بیگاه کرده بودیم.
این شکنجه و رشوه خواری درحالی بود که من هفده ساله و دوستم هیجده ساله بود و به جز از پاره کردن دو پوستر مزدوران ایرانی و پابوسان دست آموخته ی  شیخ آصف کاری دیگری نکرده بودیم.

هیچ نظری موجود نیست: