تن شکیب از سرما میلرزید. با آنکه وسط روز بود اثری از گرما نبود، مثل اینکه خورشید و خدایش بی مروت-تر از رهبران شده اند. از قد و قواره ی شکیب نمیشد سن او را حدس زد. بدن خرد و ریزه اش او را کوچک نشان میداد اما چهره ی تکیده و آفتاب خورده اش دیر سن. از گونه های استخوانی و چشمان کم فروغش پیدا بود که همیشه گرسنگی کشیده است؛ در همان لحظه نیز گرسنه بود. وقتی مادرش با کسی عرض حال میکرد، شکیب فاصله میگرفت؛ رو به دیوار با ناخنش چیزی در هوا مینوشت. شاید ا، ب، ت یا شاید پدر، نان ...
پدر شکیب، به روایت مادرش، 3 سال برای یک حاجی کارکرد. در طول سه سال، هربار که پدر شکیب مزدش را خواسته بود، حاجی گفته بود آخر ماه میدهم. پدر شکیب بخاطر پولهای که حاجی دادنش را هربار به آخر ماه موکول میکرد، سه سال برای حاجی کار کرده بود. آخر پدر شکیب مریض و معیوب شد. حاجی او را فرستاد به خانه اش. سه روز در زیر زمینی پهلوی شکیب و مادرش و دیگر برادران و خواهرانش از درد مینالید و در خود می پیچید. هنگام غروب روز سوم، پدر شکیب مرد. شکیب بعد از آن برای همیشه "بی-پدر" شد. گاهی گرسنه گاهی نیمه-سیر، هر صبح بولانی-های را که مادرش می پخت، روی سر گرفته از شهرک 12 امام تا ایستگاه شفاخانه راه می پیمود تا کنار سرک عمومی آنرا بفروشد. بعد از مدتی اما، تعداد "حرامزاده"ها در مسیر او زیاد شدند و بولانی-های شکیب را هر روز، به زور از او گرفتند و خوردند.
پریشب خانه آنها را دزد زد. هرچه را شکیب و مادرش جمع کرده بودند، با خود بردند، حتا کیف مکتب شکیب را.
امروز شکیب و مادرش پیش دروازه "رهبر" آمده بودند. در چند متری دروازه خانه رهبر، "سربازان رهبر" آنها را فرمان "ایست" دادند. هردو متوقف شدند. سربازی پیش آمد. مادر شکیب شروع کرد به عرض حال... سرباز ملایم شد و گفت: استاد میتواند دزدا ره بگیره؟ مادر شکیب گفت: نه، مو ره کمک کنه. یتیمای مه از گشنگی مومره، یخ میزنه.
سرباز که متاثر شده بود، مخابره اش را برداشت تا به بالاترها گزارش بدهد... شکیب همچنان رو به دیوار خانه ی رهبر با ناخنش چیزی مینوشت...
سرباز که متاثر شده بود، مخابره اش را برداشت تا به بالاترها گزارش بدهد... شکیب همچنان رو به دیوار خانه ی رهبر با ناخنش چیزی مینوشت...
چند قدم پیشتر رفتم. شماره تلفنش را خواستم. تلفنش را به من داد و گفت: بیرار خود تو بگیر، ما نموفاموم. گفت کار هم نمیتواند، از یک سو زخمی و معیوب دوران جنگ است و از سوی دیگر فرزندانش در خانه بی-کس. تنها کاری که میتواند بافندگی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر